●
خونه ... ریخت و پاش های دم رفتن که همینطوری سر جاشون موندن. خونه ... یک بشقاب و چند تا لیوان نشسته توی سینک. خونه ... آسمان ابری. خونه ... تپه های دور و نزدیک.
خونه. برگشتن. دیدن اونهایی که هر روز بودند و یک هفته نبودند. که یکریز براشون از همه چیز تعریف کنی و نگی که همش بارون می آمد! که همه چیز رو برایت تعریف کنند و خبرهای بد رو بگذارند برای آخر سر!
خونه یعنی قبل از هر کار نشستن و عکسهای سفر رو تماشا کردن. قبل از چمدون، قبل از پیغامها، قبل از پاکتهای نامه.
خونه یعنی قهوه تو فنجون آبیه.