نارنج


September 04, 2005

مثل حس یک لحظه کوتاه درست قبل از به خواب رفتن، یک لحظه کوتاه که تمام حادثه های روز خود یا ناخود آگاه از ذهن آدم می گذرد و راه خودش را می گیرد به سمت حافظه، فراغت ازجنجال لحظه های روزی که گذشته و روزی که می آید و چندان دیگر نخواهد بود و این دانستن.

آی ... ساده گفتن را هنوز بلد نیستم. ساده گفتن از حس ساده سی سالگی ...

یکی از شبهای هفته پیش سی ساله شدم. بالای یک تپه مشرف به شهر، دومین شهر زندگیم، با میلیاردها ستاره و تمام دلتنگی ها و خاطره هایی که همه می خواستند باشند. چشمهایم را بستم ودلم نیامد هیچ آرزوی دیگری بکنم. همان آرزوی هرساله را یکبار دیگر از نوزده سالگی قرض گرفتم.


........................................................................................


counter create hit