●
روی کارتون های بسته بندی نشستیم و شام خوردیم. حرف زدیم و خندیدیم تا سکوت نباشد. هزارتا عکس گرفتیم.
خداحافظی که نمی شد بکنیم. به بعضی آدم ها هیچوقت نمی شود گفت خداحافظ. نمی شود گفت به امید دیدار... یا هر جمله دیگری که مال این وقتهاست.
(تصادفی شاید نبود که اول هفته Dont come knocking را دیدم: گریز از یک برهوت به برهوتی دیگر. فرار چه با پای خود ... چه با پای دربند ... فرار...)
حالا اگر به دو تا از بهترین دوستهای دنیا هم بشود خداحافظ گفت، به تمام کوه و دشت زدنها وسفرها که نمی شود. به تمام کوره راههایی که با دوچرخه می رفتیم، به روزها و شبهای این دو سال و نیم که نمی شود.
خود من هم دارم میروم سفر ... با پاییزبرمی گردم.