●
من می گم اگه قبول داشته باشیم که توی دنیا چیزهایی برای خواستن هست، خوب پس باید خواستشون. تا ته خواستن.
همش حرفه ولی ...
ما کی باشیم که بخواهیم یا نخواهیم. این خواستنه که هر صبح بیدارمون می کنه و می کشمون دنبال خودش هرکجا که خواست. به اینجاها هم که می رسه میشینه روبه روی آدم با ژست خونسردی دستشو می زنه زیر چونه اش ومی گه: خر جون نگران نباش!
بده آدم از خودش جا بمونه...
.................................................................................
چیزی نبود. از همین دلهره های هرروزه زندگی (هر روزمره گی؟) آخه به غیر از دلتنگی و خاطرات وشعر و شب و ستاره و عاشق بودن و عاشق نبودن و پاییز و زل زدن به تپه ها و ... دردسرهای روزمره هم هست. شب بیداری هم هست. یک پایان نامه هم هست که از سه هفته پیش سر صفحه شصت و سه مانده.
غم نان هم هست...