نارنج


November 14, 2005

نه اینکه تا به حال از خودم نپرسیده باشم ولی جواب این سوال با فصلهای سال رنگ عوض می کند، با برگ درختها می ریزد، با باد دور میشود ، با مسافرها می رود، در تاریکی نیمه شبهای تنهایی ناپدید میشود، در شلوغی شهرهای ناآشنا راهش را گم می کند و با خاطره ها جا می ماند.

نه اینکه تا به حال از خودم نپرسیده باشم ولی زندگی را باید انگار باز هربار از نو معنی کرد.

بازمعنی کردم. در سفر، توی بالکن طبقه ششم گالری تیت مدرن رو به انعکاس چراغهای کلیسای سن پاول در رودخانه تیمز. باز معنی می کنم. پشت میز کار، رو به درخت گردو که تا من بروم و برگردم تمام برگهایش ریخته بود. و من نمی توانم به یاد نیاورم که پارسال هم سر همین وقت برگهای درخت ریخت و من نبودم و بر که گشتم برای پیدا کردن جواب ساده ترین سوال زندگی چقدر تنها بودم.
باز معنی می کنم. از پس سفر کردن و دنیاها و آدمهای جدید و باز دیدن دوستهای قدیم، باز معنی می کنم و گره می اندازم به گره هایی که راه باز کردنشان را نمی دانم. باز معنی می کنم و می دهم به دست تردید که با خودش ببرد ... و باز معنی می کنم.


........................................................................................


counter create hit