●
از میان ازدحام جمعیت وغرفه هایی که هر چیز ممکن را به تماشا و فروش گذاشته اند راهم را باز می کنم: آنجاست. با همان لبخند دوست داشتنی و یک کلاه قرمز روی موهای طلایی رنگش. قول داده بودم که می آیم و آمده ام. در فاصله معقول یک تماشاگر ولی می ایستم و نگاهش می کنم. با سرعت خاص خودش سوسیسهای برشته شده را لای نان می گذارد و یک لایه دستمال کاغذی. بعد مکث می کند و یک ورق کاغذ را هم ضمیمه میکند و می دهد به دست مردم و هر بار با یک اشاره سریع به پلاکارد بالای سرش و بعد به برگه کاغذ تکرار می کند: همه اطلاعات اینجا نوشته شده ولی اگر مایل باشید می توانید اطلاعات بیشتری بگیرید.
آنوقت اگر کسی به جای دور شدن و گاز زدن به سوسیس حین نگاه کردن به نوشته های پشت و روی کاغذ، توقف کند لابد دست از ریختن سس روی سوسیسهای آماده شده بر می دارد و با لبخند خسته و زیبایش می آید تا توضیح بدهد که پناهنده های اجتماعی برای نیازهای اولیه احتیاج به حمایت مالی و فرهنگی دارند و برپایی این غرفه حرکتی است هماهنگ که توسط نیروهای داوطلب به این منظور در بازارهای کریسمس سازماندهی شده و هرکسی در صورت تمایل می تواند ساعاتی از وقتش را به این حرکت داوطلبانه اختصاص دهد.
و در این سرمای فضای باز بازار کریسمس حکایت نابسامانیهای زندگانی مهاجران پناهنده تنداتند دور ساندویچهای سوسیس پیجیده می شود و با قدمهای کند آدمها در سرتاسر بازار غرقه در رنگ و نور پخش می شود، همانطور که موزیک کودک مسیح و بوی وانیل و بخار داغ گلو واین.