نارنج


March 24, 2006

بچه ها شروع به شمردن می کنند: ده، نه، هشت، ... تا من می آیم بگویم سال را اصلا چطور تحویل می کنند ... یک!! چوب پنبه از سر بطری می جهد به هوا.... فرقی هم مگر میکند؟ "خوش به حال جام لبریز از شراب"...

- هفت سین مبارک!
- عید، عید... شما... مبارک.
چند بار زمین به دور خورشید بگردد تا این کلمه ها را جای هم نگیری؟!

یک کره جغرافیای زمین خریده ام. هدیه سال نو. دو تا پرچمک درست می کنم برای دو شهری که در آنها زندگی کرده ام. برای دو شهری که در آنها به دنیا آمده ایم. برای دو شهری که در هیچکدام آنها با هم نبوده ایم. این دو شهر خیلی دور را نشان می کنم. بعد می بینم که فاصله پرچمکها می شود فقط دو بند انگشت.

عطر نرگسها آدم را دیوانه می کند. اولین اتفاق هر روز صبح همین بو شده است. دومین اتفاق بلافصل هم یاد عید. صبح ها ... دلم می خواهد کوچک بشوم، خیلی کوچک و یک پنجاه تومانی نو عیدی بگیرم.


........................................................................................

March 13, 2006

(اینهارو صد دفعه گفتم بازهم می گم!)

یه مامان بابایی بودند که خوب و بد رو نگفتند به بچه ها.
جایزه نخریدند براشون که شاگرد اول بشن.
راهی نگذاشتند جلوی پاشون تا بلکه راه خودشون رو برن.

یه مامان بابایی بودند که نمی خواستند یکذره فرق باشه بین بچه های خودشون و" بچه های مردم".
" بچه های مردم" که می آمدند سرکلاسشون و با خودشون گریه و گلایه و بیخوابی و غصه و نداری و وحشت و انتقام می آوردند.

یه مامان بابایی بودند که می گفتند به ما خیلی از این کمتر می رسید اگه دنیا رو بین آدمها تقسیم می کردند.

خوب ما هم راه خودمون رو می رفتیم هرکدوم. با افت و خاست. سر جای اولمون می موندیم ولی اگه مامان بابایی نبودند که به سختیهای زندگی عادتمون دادند. اینهارو صد دفعه گفتم. بازهم می گم حالا که شما هی می پرسید چرا ما شبیه هم نشدیم!


........................................................................................

March 06, 2006



و این ها ته سفره آسمان بود ...!


........................................................................................

March 03, 2006

زمستان برفهای ته سفره اش را می تکاند. برف می آید با سردی و سفیدی و سنگینی ... با سکوت.
آرام می روم و می آیم. با تو کمتر حرف می زنم. موزیک هم فقط با هدفون گوش می دهم. که هیچ صدایی این سکوت را نشکند. بغض بیصداست. نوشتن هم.
برف می آید به یاری و می پوشاند و خفه می کند.
جای پا.
صدای دور شدن قدم ها.


........................................................................................


counter create hit