نارنج


March 24, 2006

بچه ها شروع به شمردن می کنند: ده، نه، هشت، ... تا من می آیم بگویم سال را اصلا چطور تحویل می کنند ... یک!! چوب پنبه از سر بطری می جهد به هوا.... فرقی هم مگر میکند؟ "خوش به حال جام لبریز از شراب"...

- هفت سین مبارک!
- عید، عید... شما... مبارک.
چند بار زمین به دور خورشید بگردد تا این کلمه ها را جای هم نگیری؟!

یک کره جغرافیای زمین خریده ام. هدیه سال نو. دو تا پرچمک درست می کنم برای دو شهری که در آنها زندگی کرده ام. برای دو شهری که در آنها به دنیا آمده ایم. برای دو شهری که در هیچکدام آنها با هم نبوده ایم. این دو شهر خیلی دور را نشان می کنم. بعد می بینم که فاصله پرچمکها می شود فقط دو بند انگشت.

عطر نرگسها آدم را دیوانه می کند. اولین اتفاق هر روز صبح همین بو شده است. دومین اتفاق بلافصل هم یاد عید. صبح ها ... دلم می خواهد کوچک بشوم، خیلی کوچک و یک پنجاه تومانی نو عیدی بگیرم.


........................................................................................


counter create hit