نارنج


July 28, 2006

یه غروب جمعه تابستون نذر تنهایی
که چای دم کنم و بنشینم رو به تپه ها و یادم بیاد و دلم تنگ بشه قد یه ذره پائیز

یه شبی که خیلی تابستون باشه


........................................................................................

July 10, 2006

سر ساعت داغ چهار بعدازظهر خاطره ای بی جهت ازجای خود لغزید و از یکی از آن لبه های تاریک افتاد و کسی نفهمید به کجا. دیر شده بود، دیر شده بود و کسی اینرا نمی دانست. ثانیه ها از تنبلی پس و پیش از راه می رسیدند. همه آنهایی که انتظار کشیدن بلد نبودند از پا افتادند و آن ثانیه ، شاید که در خواب مانده بود، به شتاب خود را رسانید و - همه اتفاقی که افتاد این بود که –
دیر رسید.


........................................................................................


counter create hit